اصلا" نمیفهمم چرا وضعیت روحیم انقدر داغونه!!
اما دارم میمیرم!!
-> آقا! من حالم در ظاهر خوبه! اما تو باور نکن!
You were my hero tonight!!
I Love You ...
Doostam ?!!!!
[alan ino mikhoond migoft bia jolo bokon boosam :D baadesham migoft sry ghafie shod goftam faghat ... :D]
حس میکنم قبل از اینکه از گروه دربیام باید یه دور ببینمشون ...
هم اینکه باید اون عکس آرمین رو از تو گوشیِ سینا پاک کنم ...
هم اینکه از سینا بپرسم چرا ایمان اینطوری با من رفتار میکنه (البته فکر نکنم بگه)
هم اینکه باید توضیح بدم چرا دارم در میام از گروه چون مهران گفت که اگه بی دلیل بری خب اونا نمیفهمن قضیه چی بوده ...
راستی ...
نیوشام میخواد از این گروها بیاد بیرون ...
بقول نیوش : هرچی تو این اکیپا نباشی دردسرت کمتره!!
و به قول سینا => اینجا ایرانه , جمهوری اسلامی , واشنگتن! (البته با کمی تغییرات :D)
+سارا پلیز نظرتو بگو . موافقی؟!
تا همین یکی دو هفته پیش اینجوری نبودما
اما جدیدا" هر اتفاقی که میفته و از درز کردنش میترسم divert میکنم ...
انگار وقتی آدم اشتباهاش زیاد میشه دیگه راهی جز divert کردن باقی نمیمونه...